خلاطلغتنامه دهخداخلاط. [ خ َ ] (اِخ ) قصبه ٔ ارمنستان میانه می باشد و سرمای زمستانش از سردی ضرب المثل است . این قصبه در ساحل دریاچه واقع شده که در آن ماهی طرنج وجود دارد که چنین
خلاطلغتنامه دهخداخلاط. [ خ ِ ] (ع اِمص ) آمیختگی شتران و مردم و مواشی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || آمیزش فحل با ناقه . (منتهی الارب ).
خلاطلغتنامه دهخداخلاط. [ خ ِ ] (ع مص ) آمیزش کردن با کسی . منه : خالطه مخالطةً و خلاطاً. || با درد و رنج شدن . منه : خالطه الداء. || گرگ در گوسفندان افتادن . منه : خالط الذئب ال
خلعتلغتنامه دهخداخلعت . [ خ ِ / خ َع َ ] (ع اِ) جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند. و تن پوش که پادشاه و یا امیری مر نوکر خود را پوشاند. پایزه . (ناظم الاطباء). بکسر اول جام
خلاطةلغتنامه دهخداخلاطة. [ خ َ طَ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلاطیلغتنامه دهخداخلاطی . [ خ ِ ] (اِخ ) محمدبن عبادبن ملک داود خلاطی ، ملقب به صدرالدین . از فقیهان حنفی بود. از کتب اوست : «تلخیص الجامع الکبیر» در فقه و «مقصد المسند» (مختصریس
دریاچه ٔ خلاطلغتنامه دهخدادریاچه ٔ خلاط. [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ خ َ ] (اِخ ) در قصبه ٔارمنستان . دریاچه ٔ ارجیش . دریاچه ٔ وان . رجوع به خلاطو بحیره ٔ ارجیش و بحیره ٔ خلاط در ردیفهای خود ش
علاءالدین خلاطیلغتنامه دهخداعلاءالدین خلاطی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ خ ِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن حسن . رجوع به علی ... شود.
خلاطةلغتنامه دهخداخلاطة. [ خ َ طَ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلاطیلغتنامه دهخداخلاطی . [ خ ِ ] (اِخ ) محمدبن عبادبن ملک داود خلاطی ، ملقب به صدرالدین . از فقیهان حنفی بود. از کتب اوست : «تلخیص الجامع الکبیر» در فقه و «مقصد المسند» (مختصریس