خلاصیلغتنامه دهخداخلاصی . [ خ ِ / خ َ ] (حامص ) آزادی . رستگاری . رهایی . نجات . (ناظم الاطباء) : دل ز راحت نشان نخواهد دادغم خلاصی بجان نخواهد داد. خاقانی .گر از غم خلاصی طلب کر
خلاسیلغتنامه دهخداخلاسی . [ خ َ سی ی ] (ع ص ، اِ) کودک که یکی از ابوین وی سپید و دیگری سیاه باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلاصی دادنلغتنامه دهخداخلاصی دادن . [ خ ِ / خ َ دَ ] (مص مرکب ) رهانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا.نظیری (از آنندراج ).
خلاصی یافتنلغتنامه دهخداخلاصی یافتن . [ خ ِ / خ َ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رستن . رهایی یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). اِنفِلات . تخلص : گفت ... بخشیدیم ... همگان خلاصی یافتند. (تا
خلاصی دادنلغتنامه دهخداخلاصی دادن . [ خ ِ / خ َ دَ ] (مص مرکب ) رهانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا.نظیری (از آنندراج ).
خلاصی یافتنلغتنامه دهخداخلاصی یافتن . [ خ ِ / خ َ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رستن . رهایی یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). اِنفِلات . تخلص : گفت ... بخشیدیم ... همگان خلاصی یافتند. (تا