خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ َ ] (ع ص ) تیزدهنده . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ناقة خفوق .
خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ ُ ] (ع اِ) باریکی میان اسب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ ُ ] (ع مص ) غایب شدن ستاره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). فروشدن ستاره . || سر جنبانیدن از خواب . (منتهی الارب
خفيقدیکشنری عربی به فارسیخردکردن , داغان کردن , پي درپي زدن , خراب کردن , خمير(دراشپزي) , خميدگي , خميدگي پيداکردن , باخميرپوشاندن , خميردرست کردن
خفاقلغتنامه دهخداخفاق . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خفق و خفوق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خفق و خفوق در این لغت نامه شود.
پینکی رفتنلغتنامه دهخداپینکی رفتن . [ ن َ رَت َ ] (مص مرکب ) افتادن سر خفته ای پی درپی چون نشسته یا ایستاده بخواب شده باشد. چرت زدن . تهویم . خفوق .
ریثمالغتنامه دهخداریثما. [ رَ ث َ ] (ع ق ) هرگاه که . وقتی که . || تا. (ناظم الاطباء). این کلمه در اصل مصدر است که آن را بجای ظرف بکار برده اند، چنانکه مقدم الحج ّ و خفوق النجم د
پریدنلغتنامه دهخداپریدن . [ پ َ دَ ] (مص ) با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن . حرکت کردن صاحبان بال در هوا با بالهای خویش . برپریدن . پرواز کردن . طیران کردن . طیرورت . طیر.
غروبلغتنامه دهخداغروب . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن ماه و جز آن . (منتهی الارب ) . فرورفتن ماه و آفتاب و با لفظ کردن و شدن مستعمل (است ). (آنندراج ). فروشدن آفتاب و ستاره . (تاج المص