خفریلغتنامه دهخداخفری . [ خ َ ] (اِ) قالی ستبر : کشیده بت و شال و خفری رده ملای مله جمله برهم زده . نظام قاری .وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال
خفریلغتنامه دهخداخفری . [ خ َ ] (اِخ ) نامش شمس الدین محمدبن احمد و شهرتش خفری است . مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و
خفریانلغتنامه دهخداخفریان . [خ َ ] (اِخ ) قریه ای است بیک فرسنگی شمالی تل بیضا و بدانجاست قبر عارف محقق حسین بن احمد بیضاوی که از بزرگان مشایخ بود و پادشاه زمان امیر عضدالدوله دیل
خفریقلغتنامه دهخداخفریق . [ خ َ ] (اِ) ندامت . || (ص ) زشت و بدهیکل . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : چنانکه معشوق کسی با همه خونها و خفریقها مشترک است ولی عاشق بجز خوبی از
حسین خفریلغتنامه دهخداحسین خفری . [ح ُ س َ ن ِ خ َ ] (اِخ ) ابن شمس الدین محمد خفری . ملقب به قوام الدین . او راست : جعفریه در حساب به فارسی که بنام شاه سلطان جعفر نگاشته است . (ذریع
خفریانلغتنامه دهخداخفریان . [خ َ ] (اِخ ) قریه ای است بیک فرسنگی شمالی تل بیضا و بدانجاست قبر عارف محقق حسین بن احمد بیضاوی که از بزرگان مشایخ بود و پادشاه زمان امیر عضدالدوله دیل
خفریقلغتنامه دهخداخفریق . [ خ َ ] (اِ) ندامت . || (ص ) زشت و بدهیکل . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : چنانکه معشوق کسی با همه خونها و خفریقها مشترک است ولی عاشق بجز خوبی از
حسین خفریلغتنامه دهخداحسین خفری . [ح ُ س َ ن ِ خ َ ] (اِخ ) ابن شمس الدین محمد خفری . ملقب به قوام الدین . او راست : جعفریه در حساب به فارسی که بنام شاه سلطان جعفر نگاشته است . (ذریع
نورالدین خفریلغتنامه دهخدانورالدین خفری . [ رُدْ دی ن ِ خ َ ] (اِخ ) از حافظان و فقهای قرن هشتم هجری است که در شیراز درگذشته است . رجوع به شدالازار ص 168 شود.