خرخسهلغتنامه دهخداخرخسه . [ خ َ خ َ س َ / س ِ ] (اِ) جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر او را دیده فریب خورند و در دام افتند و در عربی ملواح خوانند. (از
خفخفةلغتنامه دهخداخفخفة.[ خ َ خ َ ف َ ] (ع اِ) بانگ کفتار و سگ وقت خوردن . || صدای جنبانیدن پیراهن نو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خرخسهلغتنامه دهخداخرخسه . [ خ َ خ َ س َ / س ِ ] (اِ) جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر او را دیده فریب خورند و در دام افتند و در عربی ملواح خوانند. (از
خفخفةلغتنامه دهخداخفخفة.[ خ َ خ َ ف َ ] (ع اِ) بانگ کفتار و سگ وقت خوردن . || صدای جنبانیدن پیراهن نو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
پاداملغتنامه دهخداپادام . (اِ مرکب ) حلقه ای موئین که از موی دم اسب سازند و بر راه جانوران پرنده گذارند. دام . پایدام : دل خلایق از آنست صید آب روان که باد بر زبر آب می نهد پادام
رامجلغتنامه دهخدارامج . [ م ِ ] (ع اِ) مرغی که بدام بندند تا بدان مرغان شکاری را شکار کنند. (منتهی الارب ). رامق . معرب رامگ . ملواح . (یادداشت مؤلف ). پای دام . پادام . خرخشه
ملواحلغتنامه دهخداملواح . [ م ِل ْ ] (ع اِ) خروهه و آن مرغی بود که صیاد بر روی دام بندد تا مرغان بر او گرد آیند. (مهذب الاسماء). جغد پای بسته به دام جهت شکار باز و جز آن . (منتهی