خط دهرلغتنامه دهخداخط دهر. [ خ َطْ طِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط زمانه . کنایه از روزگار : نتوان در خط دهر خط وفایافتن نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن .خاقانی .
نقش ساختنلغتنامه دهخدانقش ساختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) تصویر کردن : نتوان در خط دهر خط وفا یافتن نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن .خاقانی .
دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَ ] (ع اِ) روزگار دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). باطن روزگار که بدان ازل و ابد متحد می شوند. (از تعریفات جرجانی ). زمانی که نهایت ند
کیماکلغتنامه دهخداکیماک .(اِخ ) قومی از ترک . (نخبة الدهر دمشقی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن پس از فرزندان این جماعت قبیله ها خاستند چون کیماک و قرقیز و برسخان و برطاس
ماذنبیلغتنامه دهخداماذنبی . [ ذَم ْ ] (اِ) قسمی از احجار کریمه .(نخبة الدهر دمشقی ). نام یاقوت بنفش . نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سرخی روشن است و بهترین انواع جوهر بنفش ماذنبی
مازرلغتنامه دهخدامازر. [ زَ ] (اِخ ) نام شهری به اصقلیه (صقلیه ). (نخبة الدهر دمشقی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهر کوچکی است در جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ) (از وفیات الاعیان ). شه