خطیب بوشنجلغتنامه دهخداخطیب بوشنج . [ خ َ ب ِ ش َ ] (اِخ )صدرالدین خطیب . متخلص به ربیعی بوشنجی . رجوع به صدرالدین ربیعی در این لغت نامه و سبک شناسی ج 3 ص 213 و 269 و حبیب السیر در ذی
ربیعی بوشنجیلغتنامه دهخداربیعی بوشنجی . [ رَ عی ِ ش َ ] (اِخ ) صدرالدین . خطیب و شاعر، مداح فخرالدین کرت سلطان هرات از آل کرت ، کمتر از دیگر شعرا شهرت دارد لیکن یادداشتی مفصل در کتاب کم
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن مصعب . ابن خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده است ؛ ابوالطیب ، طاهربن الحسین بن مصعب رزیق بن ماهان . و گوید: در جای دیگر
زباریلغتنامه دهخدازباری . [ زُ ] (اِخ ) محمد مکنی به ابوالحسین بن احمدبن محمدبن عبداﷲبن حسن بن حسین علی بن حسین علی بن ابیطالب . علوی مردی ادیب ، حافظ قرآن ، راویه ٔ اشعار و از ق
ذوالیمینینلغتنامه دهخداذوالیمینین . [ ذُل ْ ی َ ن َ ] (اِخ ) لقبی است که مأمون بطاهر داد، از آن روی که در جنگ با علی بن عیسی شمشیر به هر دو دست بگرفت و بزد بر سر و خودش و سر بدونیم ک
جردلغتنامه دهخداجرد. [ ج ِ ] (اِ) سخترویی و خیرگی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || (پسوند) معرب یا صورتی دیگر از گرد که مزید مؤخر امکنه قرارمیگیرد و به معنی قلعه و حصار و شه