خطیلغتنامه دهخداخطی . [ خ َطْ طی ] (اِخ ) نام او مصطفی افندی معروف به موقوفانجی از شاعران و ادیبان دوره ٔ سلطان محمودخان اول بود. او پس از تحصیل علم بکار دیوانی پرداخت و سفارتها کرد و به سه زبان ترکی ، فارسی و عربی آشنا بود و بهر سه شعر و نوشته های ادبی دارد. مرگ او بسال <span class="hl" dir
خطیلغتنامه دهخداخطی . [ خ َطْ طی ] (ص نسبی ) منسوب بخط . (ناظم الاطباء). دست نویس . مقابل چاپی . || (اِ) نیزه و سنانی است منسوب به «خط» و خط لنگرگاهی بوده است به بحرین که نیزه ٔ خوب می ساخته و می فروخته اند و از این حیث معروف بوده است : بدست اندرش برق و زیرش براق
خطیلغتنامه دهخداخطی . [ خ ُ طا ] (ع اِ) ج ِ خُطوة و خَطوة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خثیلغتنامه دهخداخثی . [خ َ ث ْی ْ ] (ع مص ) سرگین انداختن گاو و فیل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
ختیلغتنامه دهخداختی . (اِخ ) نام قریه ای است به افغانستان در بیست و چهار هزار و پانصدگزی غرب قیصار از توابع حکومت میمنه : این نقطه بر خط 6 درجه و 1 دقیقه و 18 ثانیه ٔ طول شرقی و خط <span cla
خطیریلغتنامه دهخداخطیری . [ خ َ ] (اِخ ) نام او سعدبن علی وراق بود. رجوع به سعدبن علی وراق در این لغت نامه شود.
خطیرالملکلغتنامه دهخداخطیرالملک . [ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) محمدبن حسین . رجوع به ابومنصور خطیرالملک شود.
خطیرالملکلغتنامه دهخداخطیرالملک . [ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) میبدی . رجوع به ابومحمد منصور خطیرالملک شود.
خطیرالملکلغتنامه دهخداخطیرالملک . [ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) یزدی . رجوع به ابومنصور خطیرالملک میبدی شود.
خطیاتلغتنامه دهخداخطیات . [ خ َ طی یا ] (ع اِ) ج ِ خطیة. (یادداشت بخط مؤلف ). خطیئة. (یادداشت بخط مؤلف ).
نویسهگردانیtransliteration 1واژههای مصوب فرهنگستانتبدیل صورتهای نوشتاری از یک نظام خطی به یک نظام خطی دیگر
نویسهگردانیشدهtransliteration 2واژههای مصوب فرهنگستانصورت تبدیلشدۀ صورتهای نوشتاری یک نظام خطی به نظام خطی دیگر
خطیریلغتنامه دهخداخطیری . [ خ َ ] (اِخ ) نام او سعدبن علی وراق بود. رجوع به سعدبن علی وراق در این لغت نامه شود.
خطیرالملکلغتنامه دهخداخطیرالملک . [ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) محمدبن حسین . رجوع به ابومنصور خطیرالملک شود.
خطیبی کردنلغتنامه دهخداخطیبی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطبه خواندن . خطبه خوانی کردن . (ناظم الاطباء) : پیش مغی پشت صلیبی مکن دعوی شمشیر خطیبی مکن . نظامی .|| موعظه کردن . (ناظم الاطباء).
خطیب فلکلغتنامه دهخداخطیب فلک . [ خ َ ب ِ ف َ ل َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کوکب مشتری است .(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ).
خطیرالملکلغتنامه دهخداخطیرالملک . [ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) میبدی . رجوع به ابومحمد منصور خطیرالملک شود.
خوشخطیلغتنامه دهخداخوشخطی . [ خوَش ْ /خُش ْ خ َطْ طی / خ َ ] (حامص مرکب ) خوشنویسی . خط نیکوداشتن . || زیبایی . خوش صورتی : دبدبه ٔ خوشخطیم شد بلندزلزله در گور عماد افکند.(ی
خطخطیلغتنامه دهخداخطخطی . [ خ َ خ َ ] (ص نسبی مرکب ) صاحب خطها. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناخوانا شدن نوشته بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن . چون : این نوشته خطخطی است . || کاغذ کثیف و بی مصرف بر اثر کشیده شدن خطوطی چند بروی آن .
مخطیلغتنامه دهخدامخطی ٔ. [ م ُ طِ ءْ ] (ع ص ) (از «خ طء») خطاکننده و کسی که اراده ٔ صواب کند و بی قصد از او خطا صادر گردد و خاطی کسی که به اراده ٔ خود خطا کند. (آنندراج ) (از غیاث ) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بقصد گناه می کند و آنکه در دین خود به راه خطا می ر
مخطیلغتنامه دهخدامخطی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ طو») کسی که سبب گام برداشتن و یا رفتن میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطو و خطوة شود.
مخطیلغتنامه دهخدامخطی . [ م ُ ] (ع ص ) بقصد گناه کننده . (ناظم الاطباء). ناصواب . که مصیب نباشد. در خطا : رأی هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 48). بدین سیرت تو راضی نیستیم و رای ترا در این مخطی می دا