خطةدیکشنری عربی به فارسیبرنامه , طرح , نقشه , تدبير , انديشه , خيال , نقشه کشيدن , ترتيب , رويه , تمهيد , نقشه طرح کردن , توطله چيدن
خطةلغتنامه دهخداخطة. [ خ ِطْ طَ ] (ع اِ) زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند. (ناظم الاطباء). جای فراگرفته . (زمخشر
خطةلغتنامه دهخداخطة. [ خ ُطْ طَ ] (ع اِ) کار بزرگ . || حال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || جهل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || با
خطةلغتنامه دهخداخطة. [ خ ِطْ طَ ] (ع اِ) زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند. (ناظم الاطباء). جای فراگرفته . (زمخشر