خطخطیلغتنامه دهخداخطخطی . [ خ َ خ َ ] (ص نسبی مرکب ) صاحب خطها. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناخوانا شدن نوشته بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن . چون : این نوشته خطخطی است . || کاغذ کثیف و بی مصرف بر اثر کشیده شدن خطوطی چند بروی آن .
خطخطلغتنامه دهخداخطخط. [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) با خطها. مخطط. صاحب خطوط : خطخط که کرده جزع یمانی رابوی از کجاست عنبر سارا را. ناصرخسرو.|| کلمه ٔ امر که در فرمان دادن کسی را که ناگهان با نیزه حمله کند، استعمال کنند. (از ناظم الاطباء).
خطخطةلغتنامه دهخداخطخطة. [ خ َ خ َ طَ] (ع مص ) ناوناوان رفتن از ماندگی . منه : خطخط فی سیره ؛ ناوناوان رفت از ماندگی . || کمیز انداختن . منه : خطخط ببوله ؛ کمیز انداخت . (منتهی الارب ).
خطخطیلغتنامه دهخداخطخطی . [ خ َ خ َ ] (ص نسبی مرکب ) صاحب خطها. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناخوانا شدن نوشته بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن . چون : این نوشته خطخطی است . || کاغذ کثیف و بی مصرف بر اثر کشیده شدن خطوطی چند بروی آن .
خطخطیلغتنامه دهخداخطخطی . [ خ َ خ َ ] (ص نسبی مرکب ) صاحب خطها. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناخوانا شدن نوشته بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن . چون : این نوشته خطخطی است . || کاغذ کثیف و بی مصرف بر اثر کشیده شدن خطوطی چند بروی آن .
خطخطیلغتنامه دهخداخطخطی . [ خ َ خ َ ] (ص نسبی مرکب ) صاحب خطها. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناخوانا شدن نوشته بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن . چون : این نوشته خطخطی است . || کاغذ کثیف و بی مصرف بر اثر کشیده شدن خطوطی چند بروی آن .