خطابةلغتنامه دهخداخطابة. [ خ َ ب َ ] (ع مص ) خطبه خواندن بر قومی .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خُطبَه کردن . (از زوزنی ). منه : خطب القوم و علیهم خطابة و خطبة. (منتهی الارب ). || خطیب شدن . (زوزنی ). منه : ماکان الرجل خطیباً و لقد خطب خطابة؛ نبود آن مرد خ
خطابةلغتنامه دهخداخطابة. [ خ َطْ طا ب َ ] (ع ص ) آنکه مبالغه می کند در خطبه کردن و طلب زوج نمودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطابةلغتنامه دهخداخطابة. [ خ ِ ب َ ] (اِخ ) نام مکانی است در دیار کریب از دیار تمیم . (از معجم البلدان ).
خطابهلغتنامه دهخداخطابه . [ خ ِ ب َ ] (ع اِمص ) سخن رانی . کلامی بصورتی رسمی که در سر جمع بطول گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). || فریب بوسیله ٔ زبان . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). گفتار از چیزهای مقنعه و معنی اقناع آنست که شنونده ، تعقل کند گفته را و آنرا تصدیق کند و هرچند آن تصدیق به برهان نباشد.
خطابیهلغتنامه دهخداخطابیه . [ خ َطْ طا بی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از غلاة شیعه که از یاران ابوخطاب اسدی اند. او خود را به ابی عبداﷲ الامام جعفر الصادق علیه السلام نسبت می داده ، چون آن حضرت غلو ابوخطاب را درباره ٔ خود احساس فرمود از او تبرا جست . ابوخطاب هم بمجرد آنکه به اعراض امام نسبت بخ