خضرگنبدلغتنامه دهخداخضرگنبد. [ خ ِ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است بچهارفرسنگی مشرق شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
خضرکندیلغتنامه دهخداخضرکندی . [ خ ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری اهر و پنجهزاروپانصدگزی شوسه ٔ اهر به خیاو. این دهکده
خضروندلغتنامه دهخداخضروند. [ خ ِض ْرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام . واقع در 17هزارگزی باختر چرداول و 4هزارگزی باختر راه اتومبیل رو زنگوان . ا
خضروندلغتنامه دهخداخضروند. [ خ ِض ْرْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف پشتکوه از ایلات کرد ایران می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
خضرکندیلغتنامه دهخداخضرکندی . [ خ ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری اهر و پنجهزاروپانصدگزی شوسه ٔ اهر به خیاو. این دهکده
خضروندلغتنامه دهخداخضروند. [ خ ِض ْرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام . واقع در 17هزارگزی باختر چرداول و 4هزارگزی باختر راه اتومبیل رو زنگوان . ا
خضروندلغتنامه دهخداخضروند. [ خ ِض ْرْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف پشتکوه از ایلات کرد ایران می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
دامنکشانلغتنامه دهخدادامنکشان . [ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) ج ِ دامنکش . || خرامندگان بناز : یکنفس ای خواجه ٔدامنکشان آستنی بر همه عالم فشان . نظامی .دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دام
خضرلغتنامه دهخداخضر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخضر وخضراء . منه : هم خضر المناکب ؛ ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خردس