خضرتلغتنامه دهخداخضرت . [ خ ُ رَ ] (ع اِمص ) سبزی . (یادداشت مؤلف ) : سردار خضرذاتش خضر بهشت خضرت سالار روح بینش روح فرشته مخبر. خاقانی .بنضرت حال و خضرت وقت مغرور گشتن از فضیل
خضرتفرهنگ انتشارات معین(خُ رَ) [ ع . خضرة ] 1 - (اِمص .) سبزی ، گندمگونی . 2 - رنگ سبز. 3 - (اِ.) سبزه .
خضرت افزالغتنامه دهخداخضرت افزا. [ خ ُ رَ اَ ] (نف مرکب ) سرسبز : آن فضای خضرت افزا را از خون آهو و نخجیر سرخ ساخت . (حبیب السیر ج 3 ص 352).
خضرفرهنگ نامها(تلفظ: xezr) (در اعلام) در نزد مسلمانان پیامبری است که آب حیات نوشید و مرشد موسی بود ؛ (در تصوف) خضر مقامی ممتاز دارد و راهنمای سالکان است.
خضرافرهنگ نامها(تلفظ: xazrā) (عربی) (مؤنث اخضر) به معنی سبز ، کبود ، نیلگون ، و آبی و سبز ؛ سبزهزار ، چمن زار .
خضرت افزالغتنامه دهخداخضرت افزا. [ خ ُ رَ اَ ] (نف مرکب ) سرسبز : آن فضای خضرت افزا را از خون آهو و نخجیر سرخ ساخت . (حبیب السیر ج 3 ص 352).
نضرتلغتنامه دهخدانضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسی
مدهامةلغتنامه دهخدامدهامة. [ م ُ هام ْ م َ ] (ع ص ) روضة مدهامة؛ مرغزار نیک سبز که از جهت زیادت سبزی و طراوت به سیاهی زند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). و منه سواد القری لکثرة خض
غناجلغتنامه دهخداغناج . [غ ِ ] (ع اِ) دخان نیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشم
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمدبن ابی العباس فضل بن احمد. پدر او خواجه ابوالعباس فضل بن احمد وزیر محمودبن سبکتکین و برادر وی ادیب و شاعر معروف علی بن ف