خضرافرهنگ نامها(تلفظ: xazrā) (عربی) (مؤنث اخضر) به معنی سبز ، کبود ، نیلگون ، و آبی و سبز ؛ سبزهزار ، چمن زار .
خضرالغتنامه دهخداخضرا. [ خ َ ] (اِ) چمن کاری . جایی که چمن در آن کاشته اند : چون کولکی چنان دید خفض را بر خضرا برد، بنشاند و اندر پیش او. (تاریخ سیستان ). برفتم تا باغ پیروزی ،
خضرالغتنامه دهخداخضرا. [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از گنجهای هفتگانه ٔ پرویز. (یادداشت بخط مؤلف ) : دگر گنج کز در خوشاب بودکه بالاش یک تیر پرتاب بودکه خضرا نهادند نامش روان همان نام
خضرافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سبز: بهسان مرغزار سبزرنگ اندر شده گِردش / به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا (فرخی: ۱).۲. (اسم) سبزهزار.
خضرا شدنلغتنامه دهخداخضرا شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سبز شدن . سبزه شدن : آب چو نیل برکه اش میگون شدصحرای سیمگونش خضرا شد.ناصرخسرو.
خضرا شدنلغتنامه دهخداخضرا شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سبز شدن . سبزه شدن : آب چو نیل برکه اش میگون شدصحرای سیمگونش خضرا شد.ناصرخسرو.