خصومت کردنلغتنامه دهخداخصومت کردن . [ خ ُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دشمنی کردن . عداوت کردن . پیکار کردن : خواستم کز مهربانی بوسه ای رویش زنم خشم من با من خصومت کرد و از من کین کشید. ام
خصومتفرهنگ مترادف و متضادجدال، جنگ، حقد، کینه، کینهتوزی، دشمنی، ستیز، ستیزه، عداوت، عناد، مخاصمه، مخالفت ≠ دوستی
خصومتدیکشنری فارسی به انگلیسیanimosity, antagonism, bad blood, belligerence, belligerency, enmity, hostility, ill will, score, virulence
خصومتلغتنامه دهخداخصومت . [ خ ُ م َ ] (ع اِمص ) عداوت . دشمنی . منازعة. نبرد. جنگ . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). مُلازَّه لِزاز. (یادداشت بخط مؤلف ) : این قوم که حدیث ایش
خصومت نمودنلغتنامه دهخداخصومت نمودن . [ خ ُ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خصومت کردن . دشمنی کردن .
مری کردنلغتنامه دهخدامری کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرا کردن . جدال کردن . خصومت کردن . لجاج کردن . و رجوع به مرا کردن شود : به طول و عرض همی کرد با سپهرمری ز بس نشیب همی بست
تثاقفلغتنامه دهخداتثاقف . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) خصومت کردن و غلبه کردن بر یکدیگر در حذاقت . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تخاصملغتنامه دهخداتخاصم . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) خصومت کردن . (زوزنی ). با یکدیگر خصومت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).تجادل و تنازع . (قطر المحیط) (اقرب الموارد