خصمیلغتنامه دهخداخصمی . [ خ َ ] (حامص ) دشمنی . (از ناظم الاطباء) : خصمی خود یاری حق کردن است . نظامی .خصمی کژدم بتر از اژدهاست کاین ز تو پنهان بود آن برملاست . نظامی .اگر شبی پ
خثمیلغتنامه دهخداخثمی . [ خ ُ ث َ ] (اِخ ) نام جد حمیدبن مالک بن خثم الخثمی . وی با واسطه از پیغمبر نقل میکند که «غنم از چارپایان بهشت است ». (از انساب سمعانی ).
خصمینلغتنامه دهخداخصمین . [ خ َ م َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ خصم . (یادداشت مؤلف ). دو خصم . (یادداشت بخط مؤلف ).
ختمیگویش اصفهانی تکیه ای: xatmi طاری: golxatmi طامه ای: xatmi طرقی: golxatmi کشه ای: golxatmi نطنزی: xatmi
خصمینلغتنامه دهخداخصمین . [ خ َ م َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ خصم . (یادداشت مؤلف ). دو خصم . (یادداشت بخط مؤلف ).
ستورلغتنامه دهخداستور. [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ ستر : که مثال چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بر وی حال فرو گذاشته . (جهانگشای جوینی ). رجوع به ستر شود. || (اصطلاح عر
منافدلغتنامه دهخدامنافد. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) خصم منافد؛ خصمی که نابود کردن حجت صاحب خود را خواهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به منافدة شود.
متنازعینلغتنامه دهخدامتنازعین . [ م ُ ت َ زِ ع َ ] (ع ص ، اِ) خصمین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طرفین دعوی . دو نزاع کننده .