خصافلغتنامه دهخداخصاف . [ خ َ ] (اِخ ) نام اسب مالک بن عمر است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خصافلغتنامه دهخداخصاف . [ خ َص ْ صا ] (اِخ ) احمدبن عمر مهیرالشیبانی ، مکنی به ابوبکر. او فقیه حنفی و معاصر مهتدی خلیفه بود و چون خلیفه کشته شد خانه ٔ خصاف نیز بغارت رفت چه او ن
خصافلغتنامه دهخداخصاف . [ خ َص ْ صا ](ع ص ) بسیار دروغگوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || نعل دوز. (منتهی الارب ) (دهار). نعلین گر. (یادد
خصافلغتنامه دهخداخصاف . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . وی ازراویان حدیث و از ثقات است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خصافلغتنامه دهخداخصاف . [ خ ِ ] (اِخ ) نام اسب اصیل جمل بن زیدبن عوف بن بکربن وائل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خسافلغتنامه دهخداخساف . [ خ ُ ] (اِخ ) صحرائی است میان حجاز و شام . (منتهی الارب ). یاقوت می گوید: گویند نام مفازه ای است در بین حجاز و شام اما بنابر قول معتبر نام بریدی است در
خصافهلغتنامه دهخداخصافه . [ خ ِ ف َ ] (اِخ ) نام آبی است متعلق به صباب و درخت نخلی هم دارد. (از معجم البلدان ).
خصافیاتلغتنامه دهخداخصافیات . [ خ ِ فی یا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بخش هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 43 هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بندر مع
ابوبکر خصافلغتنامه دهخداابوبکر خصاف . [ اَ بو ب َ رِ خ َص ْ صا ] (اِخ ) احمدبن عمر فقیه حنفی . او راست : کتاب ادب القاضی که نزد فقهای حنفی معروف و بر آن شروح بسیار نوشته اند. وفات وی ب
خصافهلغتنامه دهخداخصافه . [ خ ِ ف َ ] (اِخ ) نام آبی است متعلق به صباب و درخت نخلی هم دارد. (از معجم البلدان ).
خصافیاتلغتنامه دهخداخصافیات . [ خ ِ فی یا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بخش هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 43 هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بندر مع
ابوبکر خصافلغتنامه دهخداابوبکر خصاف . [ اَ بو ب َ رِ خ َص ْ صا ] (اِخ ) احمدبن عمر فقیه حنفی . او راست : کتاب ادب القاضی که نزد فقهای حنفی معروف و بر آن شروح بسیار نوشته اند. وفات وی ب