خشینهلغتنامه دهخداخشینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر چیز سیاه رنگ مایل بکبودی .(از برهان قاطع). چرمه رنگ (نسخه ای از اسدی )، رنگی بود میان کبود و سیاهی (نسخه ای از اسدی ) : کوهسار خشینه را به بهارکه فرستد لباس حورالعین . <p c
خشنهلغتنامه دهخداخشنه . [ خ َ ش ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث خشن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خَشِنات : و ینبت البنفسج فی المواضع الطلیلة الخشنة. (ابن بیطار).- ارض خشنة ؛ زمین درشتناک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشنهلغتنامه دهخداخشنه . [ خ ُ ن َ ] (ع مص ) مصدر دیگر است در «خشانة» رجوع به «خشانه » شود.- ذوخشنه ؛ صعب . منه : هو ذو خشنه ؛ ای صعب . (از ناظم الاطباء).
پخسینهلغتنامه دهخداپخسینه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (ص ) پخسان . پژمرده . (برهان ). و ظاهراً این صورت مصحف پخسیده است .
پخشینهspread 2واژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای که ازنظر بافت شبیه به کره است و بهصورت لایهای بر روی نان مالیده میشود
خشینه رنگلغتنامه دهخداخشینه رنگ . [ خ َ ن َ / ن ِ رَ ] (اِ مرکب ) باز خشین . بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبزو سپید یعنی خشینه رنگ . (نسخه ای از لغت نامه اسدی ).
خشینه رنگلغتنامه دهخداخشینه رنگ . [ خ َ ن َ / ن ِ رَ ] (اِ مرکب ) باز خشین . بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبزو سپید یعنی خشینه رنگ . (نسخه ای از لغت نامه اسدی ).
خشینفرهنگ فارسی عمید۱. = خشینه۲. (اسم) نوعی باز با چشمهای سیاه و پرهای کبود در پشت.۳. ویژگی این نوع باز: باز خشین.
وخشینهلغتنامه دهخداوخشینه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام مرغی است سفید که در بهار پیدا میشود و در باغها میباشد و وخشیشه نیز آمده است . (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود. وخشینه مصحف خشینه . رشیدی گوید: وخشینه همان خشینه و ظاهراً واو عطف ر
خشیلغتنامه دهخداخشی . [ خ َ ] (اِ) چیزی که سفیدی آن بینهایت باشد یعنی سپید سپید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خشینه ، سیاه تیره رنگ و به کبودی مایل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
سسکلغتنامه دهخداسسک . [ س ِ ] (اِ) کوچکترین پرنده ای است بسیار بانشاط و ظاهراً لاسکوی . گنجشکی است سخت خرد که دائم دم خود را می جنباند. مرغی است کوچک برنگ خشینه که بیشتر در گلستانها بوده و بجهد. (یادداشت مؤلف ).- امثال :سسک هفت بچه می آورد یکیش بلبل است .<br
خشینه رنگلغتنامه دهخداخشینه رنگ . [ خ َ ن َ / ن ِ رَ ] (اِ مرکب ) باز خشین . بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبزو سپید یعنی خشینه رنگ . (نسخه ای از لغت نامه اسدی ).
ابوخشینهلغتنامه دهخداابوخشینه . [ اَ خ ُ ش َ ن َ ] (اِخ ) حاجب بن عمر، برادر عیسی بن عمر نحوی . محدث است .
ابوخشینهلغتنامه دهخداابوخشینه . [ اَ خ ُ ش َ ن َ ] (اِخ ) صاحب الزیادی . محدث است و محمدبن سواء از او روایت کند.
وخشینهلغتنامه دهخداوخشینه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام مرغی است سفید که در بهار پیدا میشود و در باغها میباشد و وخشیشه نیز آمده است . (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود. وخشینه مصحف خشینه . رشیدی گوید: وخشینه همان خشینه و ظاهراً واو عطف ر
پخشینهspread 2واژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای که ازنظر بافت شبیه به کره است و بهصورت لایهای بر روی نان مالیده میشود