خشک دستلغتنامه دهخداخشک دست . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست بی حرکت دارد، اَشَل ّ. شَلاّء. اَعسَم . (یادداشت بخط مؤلف ). || ممسک . بخیل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (یادداشت بخط مو
دست خشکلغتنامه دهخدادست خشک . [ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) مقابل دست چرب . || بخیل . ممسک . که چیزی از دست وی نتراود و نفعی و فایدتی و مددی از او به کس نرسد.
خشکدشتلغتنامه دهخداخشکدشت . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) مرتع مهمی است که فقط در تابستان عده ای از گله داران سیاهکل برای تعلیف گله های خود به آن محل میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
خشکستانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسرزمین خشک و بیآب: ◻︎ آب را در غورها پنهان کنم / چشمهها را خشک و خشکستان کنم (مولوی: ۲۵۲).
خشکفرهنگ انتشارات معین(خُ) [ په . ] (ص .) 1 - بدون رطوبت و نم . 2 - پژمرده . 3 - متعصب ، بدون انعطاف و نرمی . 4 - خالی از سبزه و گیاه . 5 - آن چه که درونش آب نباشد، بی آب . 6 - بدون
خشکلغتنامه دهخداخشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوب
اعسملغتنامه دهخدااعسم .[ اَ س َ ] (ع ص ) مرد کج دست و پا از خشکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه بندهای دست و پای خشک دارد. (تاج المصادر بیهقی ). خشک دست . (مهذب الاسماء ن
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان