خشکدانهلغتنامه دهخداخشکدانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شوران . (منتهی الارب ). رجوع به شوران شود.
خسکدانهلغتنامه دهخداخسکدانه . [ خ َس َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم کافشه که به عربی قرطم گویند. (از ناظم الاطباء). تخم کاژیره که آن را به عربی حب العصفر خوانند. (از برهان قاطع). تخم
خشکنانهلغتنامه دهخداخشکنانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) : چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کدتا خشکنانه ٔ او شود از مش
خاکدانهsoil aggregate, aggregate 4واژههای مصوب فرهنگستانواحدی از تودۀ خاک شامل ذرات خاک منسجم و بههمچسبیده مثل کلوخ و ریزدانه و دانه
خشکانهdesiccatorواژههای مصوب فرهنگستانظرفی از جنس شیشه، با درپوشی هوابندیشده که با قرار دادن یک عامل آبگیر، از آن برای خشک کردن مواد شیمیایی جامد استفاده میشود
شورانلغتنامه دهخداشوران . [ شو /ش َ / شُو ] (اِ) گل کازیره و گل کافشه . (ناظم الاطباء). گل کازیره . (منتهی الارب ). گل کاجیره . خشکدانه و گل آن . (یادداشت مؤلف ). معصفر. (فهرست
خسکدانهلغتنامه دهخداخسکدانه . [ خ َس َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم کافشه که به عربی قرطم گویند. (از ناظم الاطباء). تخم کاژیره که آن را به عربی حب العصفر خوانند. (از برهان قاطع). تخم
خشکنانهلغتنامه دهخداخشکنانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) : چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کدتا خشکنانه ٔ او شود از مش
خشکنانکلغتنامه دهخداخشکنانک . [ خ ُ ن َ ] (اِ مرکب ) خشکنانج . خشکنانه . رجوع به خشکنانج و خشکنانه شود : و چندان اطعمه ٔ غریب بر آن سماط بود که در حصر... نگنجد و در میان تلی عظیم ا
قنطوریونلغتنامه دهخداقنطوریون . [ ق َ ] (معرب ، اِ) دوایی است و آن دو قسم میباشد: کبیر و صغیر. کبیر آن را قنطوریون غلیظ خوانند. برگ آن ببرگ گردکان و بارش به خسکدانه ماند و صغیر آن ر