خشندیکشنری عربی به فارسیزبر , خشن , زمخت , بي ادب , داراي ساختمان خشن و زمخت , درشت , ناهنجار , بدخلق , ترشرو , گرفته , ناصاف , ناهموار , ژنده , کهنه
خشندیکشنری فارسی به عربیاجش , خشبي , خشن , شرس , صاخب , صارخ , فظ , في العراء , قاسي , قرحة , متوقع للانخفاض , مستوي عالي , وقح
خشنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله ۲. بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم ≠ نرم، لطیف، ملایم ۳. جدی، سختگیر ۴. ناهنجار، ناخوشآیند ۵. زمخت
تشویکلغتنامه دهخداتشویک . [ ت َش ْ ] (ع مص ) سپید شدن کشت پیش از آنکه پراکنده گردد. || باخار گشتن . (زوزنی ). خار برآوردن و خارناک شدن درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
درشتی کردنلغتنامه دهخدادرشتی کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تندی کردن . مفالطت کردن . پرخاش کردن . تشدد کردن . بسختی و تندی رفتار کردن . (ناظم الاطباء). سختی کردن . خشونت کردن . س
درشتلغتنامه دهخدادرشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل .
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولاد
فاطمیانلغتنامه دهخدافاطمیان . [ طِ ] (اِخ ) شیعیان شام در زمان بنی امیه دچار تضییقات هولناک بودند و در زمان عباسیان نیز آسوده نزیستند و بسیاری از آنان در زندانها جان سپردند. دسته ا