خشنیلغتنامه دهخداخشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) عبدالملک بن غصن الخشنی ، مکنی به ابومروان ، فاضل اندلسی . صاحب شعر و نثر بود. وی از وادی الحجاره برخاست و مأمون بن ذی النون صاحب طلیط
خشنیلغتنامه دهخداخشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هَ . ق . مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهده ٔ او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله مل
خشنیلغتنامه دهخداخشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) مصعب بن محمد (ابوبکر)بن مسعود خشنی جیانی اندلسی مکنی به ابوذر از قضات بود و در حدیث و سیر بصیرت داشت . شعر می گفت . در جیان متولد شد و
خشنیلغتنامه دهخداخشنی . [ خ ُ ] (اِ) زن فاحشه . زن فاجره . زانیه . روسپی . جنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع) : دشمن آل علی دانی که کیست آن پدر کشخان و م
خشنی یرشلغتنامه دهخداخشنی یرش . [ خ َ ی َ رَ ] (اِخ ) نام «خشیارشا». (ایران باستان ص 697). رجوع به خشایارشا شود.
خشنی یرشلغتنامه دهخداخشنی یرش . [ خ َ ی َ رَ ] (اِخ ) نام «خشیارشا». (ایران باستان ص 697). رجوع به خشایارشا شود.
گونیلغتنامه دهخداگونی . (اِ) پارچه ٔ خشنی است که ریسمانش از لیف کنف و غیره تابیده میشود و از آن کیسه بافند و برای حمل مال التجاره مانند قند و شکر و برنج و توتون استفاده نمایند.
زاغیةلغتنامه دهخدازاغیة. [ ی َ ] (ع ص ) زن خشنی که خودرا بر مردان اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جرثوملغتنامه دهخداجرثوم . [ ج ُ ](اِخ ) خشنی بن ناشر یا ناشم صحابی است یا آن جرهم است . (منتهی الارب ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
گونیفرهنگ انتشارات معین[ هند. ] (اِ.)1 - پارچة خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند. 2 - کیسه ای از پارچة خشن که برای حمل بار سازند.