خشنود کردنلغتنامه دهخداخشنود کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن . اِعتاب . (یادداشت بخط مؤلف ).تَرضیَه . اِرضاء. (تاج المصادر بیهقی ) : بفرمود صاحب نظر بنده راک
ارض (فعل ماض)دیکشنری عربی به فارسیخشنود و راضي کردن , لذت دادن(به) , مفتخر کردن , جبران کردن , خرسند کردن , راضي کردن , خشنود کردن , قانع کردن
خورسند کردنلغتنامه دهخداخورسند کردن . [ خوَرْ / خُرْ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرسند کردن . شاد کردن . خشنود کردن .(یادداشت مؤلف ). || قانع و راضی کردن .
خوش کردنلغتنامه دهخداخوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خشنود کردن . (ناظم الاطباء). خوشحال کردن : روان نیاکان ما خوش کنیددل بدسگالان پر آتش کنید. فردوسی .مگ
رضا کردنلغتنامه دهخدارضا کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاطرجمع کردن . || شادمان و خوشدل کردن . (از ناظم الاطباء). خشنود کردن . راضی کردن . (یادداشت مؤلف ) : فرزانه رضای نفس رعنا