خشت سرخملغتنامه دهخداخشت سرخم . [ خ ِ ت ِ س َ رِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خشتی که بر خم گذارند و دهان خم بدان بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ) : شد مدتی که خ
خشت سرلغتنامه دهخداخشت سر. [ خ ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر
سر و خشتلغتنامه دهخداسر و خشت . [ س َ رُ خ ِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در جایی و محلی گفته میشودکه شخصی را سخنی گویند یا از روی مهربانی نصیحتی نمایند او نشنود. (برهان ) (آنندراج ). غ
قمعفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سرکوب کردن: ◻︎ خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعهٴ مروانیه (منوچهری: ۱۰۱).۲. سرکوبی.
درافکندنلغتنامه دهخدادرافکندن .[ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . فکندن . انداختن .برزمین زدن . ساقط نمودن . نگونسار کردن : به یک حمله از جای برکندشان پراکند و از هم درافکندشان .
برکندنلغتنامه دهخدابرکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . جدا کردن از زمین . قلع کردن . قلع. اقتلاع . (تاج المصادر بیهقی ). قلع و قمع کردن . از جا درآوردن . از بیخ برآوردن . (آ
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ِ ] (اِ) پهلوی گیل . رجوع به هوبشمان ص 927 شود. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاک به آب آمیخته . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). طین . وَحَل . عثیر؛ گل
باز کردنلغتنامه دهخداباز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتو