خشاییدنلغتنامه دهخداخشاییدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خراشیدن . دریدن . (ناظم الاطباء). خشائیدن . رجوع به خشائیدن شود.
خسائیدنلغتنامه دهخداخسائیدن . [ خ َ دَ ](مص ) به دندان ریش کردن . (صحاح الفرس ) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه شایدنیش نهنگ دارد دل را همی خسایدندهم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. (احوال و اشعار رودکی سع
خشائیدنلغتنامه دهخداخشائیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خراشیدن . دریدن . (ناظم الاطباء). || به دندان ریش کردن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
پخشاییدنلغتنامه دهخداپخشاییدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رنج و الم دادن . (شعوری نقل ازشرفنامه ). و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد.
خسودنلغتنامه دهخداخسودن . [ خ ُ دَ ] (مص ) درو کردن غله و علف . || ستودن . ستایش کردن . (ناظم الاطباء). || اقرار کردن . پذیرفتن . (مجمل اللغة).
بخشاییدنلغتنامه دهخدابخشاییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) رحم کردن . جوانمردی کردن . تفضل کردن . (ناظم الاطباء). رحمت آوردن . رحم کردن . ترحم کردن . عفو کردن . (از یادداشتهای مؤلف ) : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من . فردوسی .ز
پخشاییدنلغتنامه دهخداپخشاییدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رنج و الم دادن . (شعوری نقل ازشرفنامه ). و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد.