خشاشهلغتنامه دهخداخشاشه . [ خ َ / خ ِ / خ ُ ش َ ] (ع اِ) واحد خشاش یعنی یکی گنجشک . (منتهی الارب ). || یکی از حشرات الارض . (منتهی الارب ).
خاشهلغتنامه دهخداخاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). خاشاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغ
خاناوینلغتنامه دهخداخاناوین . (اِخ ) دهی است از دهستان شینتال بورش خشاشه ٔ شهرستان خوی . این ده در 38500 گزی جنوب باختری سلماس و 8 هزارگزی مرز ایران و ترکیه قرار دارد. ناحیه ای است
اجبنلغتنامه دهخدااجبن . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) ترسنده تر. جبان تر.- امثال : اَجبن من الرّبّاح ؛ و هو القرد. اَجبن من ثرملة ؛ و هی اسم للثعلب . اجبن من صافر ؛ قال ابوعبید الصافر
scrapesدیکشنری انگلیسی به فارسیخراشها، خراش، خراشیدگی، اثر خراش، گیر، گرفتاری، تراشیدن، پنجول زدن، خاراندن، پاک کردن، زدودن، خراشیدن، خراشاندن، خست کردن، ستردن، با ناخن و جنگال خراشیدن
stubsدیکشنری انگلیسی به فارسیخراشها، ته، ته چک، کنده، ریشه، ته سیگار، ته سوش، تهبلیط، کوتوله، از بیخ کندن، تحلیل بردن، کوبیدن