خشاةلغتنامه دهخداخشاة. [ خ َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خشیة، خَشی ، خِشی ، مخشاة، مخشیة، خشیان شود که مصادر دیگر این کلمه اند.
خشارم الرأسلغتنامه دهخداخشارم الرأس . [ خ َ رِ مُرْ رَءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) غضروفهای باریک که در خیشوم باشد. (منتهی الارب ). غضاریف بینی و واحد آن خشرم است یا خرفه . (ناظم الاطباء).
خشیةلغتنامه دهخداخشیة. [ خ َش ْ ی َ ] (ع مص ) مصدر دیگری برای «خشاة»، «خشی » و«خشیان ». (منتهی الارب ). ترسیدن . (ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به «خشاة و خشی » شود : و اِن َّ منه
مخشاةلغتنامه دهخدامخشاة. [ م َ ] (ع مص ) ترسیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشی خشیاً و خشاة و مخشاة. (ناظم الاطباء). خاش و خش و خشیان نعت مذکر است از آن و
خشیانلغتنامه دهخداخشیان . [ خ َش ْ ] (ع ص ) مرد ترسنده . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || (مص ) «خشاء». (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (
خشارم الرأسلغتنامه دهخداخشارم الرأس . [ خ َ رِ مُرْ رَءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) غضروفهای باریک که در خیشوم باشد. (منتهی الارب ). غضاریف بینی و واحد آن خشرم است یا خرفه . (ناظم الاطباء).
خاشهلغتنامه دهخداخاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). خاشاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغ