خس کشی کردنلغتنامه دهخداخس کشی کردن . [ خ َ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حمل خاشاک و خاکروبه کردن . پاک و صاف کردن چیزی را از خس . (آنندراج ) : خس کشی می کرد پیش اسپش از میدان صبااو چو
خاکشیرگویش اصفهانی تکیه ای: xâkǰe طاری: xâkešir طامه ای: xâkeši طرقی: xâkči / xâkši کشه ای: xâkšir نطنزی: xâkeši
خس کشی کردنلغتنامه دهخداخس کشی کردن . [ خ َ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حمل خاشاک و خاکروبه کردن . پاک و صاف کردن چیزی را از خس . (آنندراج ) : خس کشی می کرد پیش اسپش از میدان صبااو چو
خار و خسلغتنامه دهخداخار و خس . [ رُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از ک
روحی ولوالجیلغتنامه دهخداروحی ولوالجی . [ ی ِ وَل ْ ل ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن ششم هجری است که بعد از عهد قطران (متوفی در بعد از 465) و خواجه مسعودسعدسلمان (متوفی در 515) میزیسته است زی
رازلغتنامه دهخداراز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) : مرا با تو بدین باب تاب نیست ک
خس طبعلغتنامه دهخداخس طبع. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه طبع پست دارد. پست طبیعت . بی اصل : خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا.خاقانی .