خسرو انجملغتنامه دهخداخسرو انجم . [ خ ُ رَ / رُ وِ اَ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خسرو اختران و خسرو اقلیم چهارم یعنی آفتاب عالمتاب است که آن را خسرو خاور و خسرو سیارگان
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) [ خواجه ... ] قاضی ملک سمرقند بوده و مدرس مدرسه ٔ میرزا الغ بیک و با وجود فضل و کمال در غایت زهد و تقوی بوده و بسی طبع زیبا داشته
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن اردوان نام یکی از پادشاهان اشکانی است که نام دیگر او خسروبن اشغ است . رجوع به خسروبن اشغ شود.
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. «تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزید
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن بلاش بن نرسی . نام یکی از پادشاهان اشکانی است که چهل سال سلطنت کرد. (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2581 از تاریخ ناسخ التواریخ ).
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن حمزه مؤدب . وی از مردم آرم [ عارِ ] طبرستان بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
درغملغتنامه دهخدادرغم . [ دَ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی که آنجا شراب خوب می شود، و شراب درغمی منسوب بدانجاست . (برهان ). نام ناحیه و شهری است از اعمال سمرقند و مشتمل بر چند پارچه ده
گرداندنلغتنامه دهخداگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . عوض کردن . دگرگون کردن : وین که بگرداند هزمان همی بلبل نونو بشگفتی نواش . ناصرخسرو.بدان کاین مال ما و حال این چرخ نگردان
آخرهلغتنامه دهخداآخره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) آخوره . آخُرک . ترقوه . چنبره ٔ گردن . || گودی که در میان توده ٔ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را. || طویله ، به معنی طنابی در
کهرملغتنامه دهخداکهرم . [ ک ُ رَ / ک َ رَ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده تورانی که بر دست یکی از پهلوانان ایرانی در جنگ دوازده رخ کشته شد. (برهان ). نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده
انبازیلغتنامه دهخداانبازی . [ اَم ْ ] (حامص ) مزیدعلیه انباز. (آنندراج ). شرکت . (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). شرکت در امور مادی و معنوی . همکاری . همدستی . (فرهنگ فارسی معین ).