خسرانلغتنامه دهخداخسران . [ خ ُ ] (ع اِمص ) کمی و نقصان و زیانکاری . (ناظم الاطباء). زیان کاری . (دهار). زیان . کاستی : بر خیره می کشند می خورنداز بهر حطام را و آنگاه خود می گذار
خسرانلغتنامه دهخداخسران . [ خ ُ ] (ع مص ) زیان کردن در تجارت خود و مغبون شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). زیان کردن . (المصادر زوزنی ) (دهار).- خسرالدنیا
خثرانلغتنامه دهخداخثران . [ خ َ ث َ ] (ع مص ) دفزک شدن شیر و چغرات گشتن آن . رجوع به خَثر شود . (ع اِمص ) دفزکی . هنگفتی شیر. (از ناظم الاطباء).
خُسْرَانُفرهنگ واژگان قرآنزيان (کلمه خسر يا خسران به معني از دست دادن سرمايه است ، يا همهاش و يا بعضي از آن)
خسران دیدهلغتنامه دهخداخسران دیده . [ خ ُ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زیان دیده . ضرررسیده . ضررخورده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خسران زدهلغتنامه دهخداخسران زده . [ خ ُ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زیان دیده . ضرررسیده . ضررخورده . (یادداشت بخط مؤلف ) : بیچاره سوزنی که بسودای غازییی شد همچو خسروانی خسران زده تنش
خُسْرَانُفرهنگ واژگان قرآنزيان (کلمه خسر يا خسران به معني از دست دادن سرمايه است ، يا همهاش و يا بعضي از آن)
خسران دیدهلغتنامه دهخداخسران دیده . [ خ ُ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زیان دیده . ضرررسیده . ضررخورده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خسران زدهلغتنامه دهخداخسران زده . [ خ ُ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زیان دیده . ضرررسیده . ضررخورده . (یادداشت بخط مؤلف ) : بیچاره سوزنی که بسودای غازییی شد همچو خسروانی خسران زده تنش
خسرانگریلغتنامه دهخداخسرانگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) انتساب بواسطه ٔ ازدواج . (ناظم الاطباء). خویشی سببی . (یادداشت بخط مؤلف ). || خواستگاری . (ناظم الاطباء). || عروسی . (منتهی