۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کمتوان شده است.
۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.
۳. [قدیمی] مجروح؛ دردمند: ◻︎ به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدیناسعد: ۱۳۰).
۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
۱. ازپاافتاده، کمتوان، فرسوده، کوفته
۲. فگار، مجروح
۳. درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بیطاقت، وامانده ≠ سرحال، قبراق
beaten, heavy, jaded, raddled, spent, tired, weary, worn, worn-out