خذیذلغتنامه دهخداخذیذ. [ خ َ ] (ع مص ) روان شدن زردآب جراحت .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خضیضلغتنامه دهخداخضیض . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) جای خاک ناک تر شده ٔ از باران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خبیزلغتنامه دهخداخبیز. [ خ َ ] (ع اِ) نان پخته شده . || ثرید. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (ناظم الاطباء).
خبیزلغتنامه دهخداخبیز. [ خ َ ] (ع اِ) نان پخته شده . || ثرید. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (ناظم الاطباء).
خبیزلغتنامه دهخداخبیز. [ خ ُب َ ی ْ ] (ع اِ) نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمره ٔ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است . خبازی . (از متن اللغة)(معجم الوسیط) (منته
خبیزهلغتنامه دهخداخبیزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) لبلاب . عشقه . || (ص ) پیچنده . تابنده . || پیچیده . تافته شده . || بروی هم حلقه شده . (از ناظم الاطباء).
خزازلغتنامه دهخداخزاز. [ خ َزْ زا ] (اِخ ) بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصرة. (معجم البلدان یاقوت ).