خزیدنلغتنامه دهخداخزیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) آهسته بجائی درشدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). داخل شدن به آهستگی : دشت از تو کشید مفرش وشی چرخ از تو خزید در خز ادکن . ناصرخسرو.از ک
بیرون خزیدنلغتنامه دهخدابیرون خزیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برون خزیدن . بیرون جستن . بیرون خیزیدن . پلقیدن : از کجا اندر خزیدستی درین بی در حصارهمچنان یک روز اینجا ناگهان بیرون خزی .ن
پس خزیدنلغتنامه دهخداپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) واپس خزیدن . خزیدن بعقب :برگرفت آن آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد.مولوی .