خزيدیکشنری عربی به فارسیرسوايي , خفت , تنگ , فضاحت , سيه رويي , خفت اوردن بر , بي ابرويي , شرم , خجلت , شرمساري , ازرم , ننگ , عار , شرمنده کردن , خجالت دادن , ننگين کردن
خذیلغتنامه دهخداخذی . [ خ َ ذا ] (ع مص ) سست و مسترخی گردیدن چیزی . (از ناظم الاطباء). || سست و کوفته گردیدن گوش و از بن کج شدن آن بسوی روی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) .
خزیلغتنامه دهخداخزی . [ خ َ زا ] (ع مص ) خوار گردیدن ، خِزی . (منتهی الارب ). || رسوا شدن . (ازمنتهی الارب ) (از تاج العروس ). (از اقرب الموارد).
خزیلغتنامه دهخداخزی . [ خ َزْی ْ ] (ع ص ) رسوا. (از غیاث اللغات ) : سخن حجت بر وجه ملامت مشنوتا نمانی به قیامت خزی و خوار و ملیم .ناصرخسرو.