خزللغتنامه دهخداخزل . [ خ َ ] (ع اِ) نزد عروضیان اجتماع اضمار و طی است پس متفاعلن به اضمار مستفعلن و بطی مفتعلن گردد چنانکه در بعضی از رسائل عروضی عربی دیده شده و در جامعالصنای
خزللغتنامه دهخداخزل . [ خ َ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را از حاجتش . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || بریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر زوزنی ).
خزللغتنامه دهخداخزل . [ خ َ زَ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت نهاوند و عده ٔ قرای آن 47 قریه است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خزللغتنامه دهخداخزل . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که در غرب ایران سکنی دارند. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به طایفه ٔ ملک شاهی شود.
خذللغتنامه دهخداخذل . [ خ َ ] (ع مص ) گذاشتن یاری کسی . (از مصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عقیم گردیدن آهو بتفقد بچه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوا
خضللغتنامه دهخداخضل . [ خ َ ض ِ ] (ع ص ) طراوت ناک . || تر. غیرخشک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- شواء خضل ؛ کباب تازه که چیزی از آن می چکد. (منتهی الارب
خضللغتنامه دهخداخضل . [خ َ ] (ع اِ) مروارید. (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ). || مروارید صاف . || نوعی از مهره . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
خزلبهلغتنامه دهخداخزلبه . [ خ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) بریدن بشتاب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خزلهلغتنامه دهخداخزله . [ خ ُ زَ ل َ ] (ع ص ) کسی که شخصی را از آنچه می خواهد منع کند. (از منتهی الارب ).
خزلهلغتنامه دهخداخزله . [ خ ُ ل َ ] (ع اِمص ) شکستگی پشت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || افکندن الف از متفاعلن و ساکن شدن تای آن . (از ناظم الاطباء).
ده خزللغتنامه دهخداده خزل . [ دِه ْ خ ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . واقع در30هزارگزی شمال خاوری سنقر. سکنه ٔ آن 270 تن . آب آن از ر
خزلبهلغتنامه دهخداخزلبه . [ خ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) بریدن بشتاب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خزلهلغتنامه دهخداخزله . [ خ ُ زَ ل َ ] (ع ص ) کسی که شخصی را از آنچه می خواهد منع کند. (از منتهی الارب ).
خزلهلغتنامه دهخداخزله . [ خ ُ ل َ ] (ع اِمص ) شکستگی پشت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || افکندن الف از متفاعلن و ساکن شدن تای آن . (از ناظم الاطباء).
ده خزللغتنامه دهخداده خزل . [ دِه ْ خ ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . واقع در30هزارگزی شمال خاوری سنقر. سکنه ٔ آن 270 تن . آب آن از ر