خزرلغتنامه دهخداخزر. [ خ َ ] (ع مص ) زیرک و فتان گردیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || نگریستن بدنباله ٔ چشم ، یقال : خزرالرجل اذا نظر بلحظالعین .(منتهی الارب ) (از ا
خزرلغتنامه دهخداخزر. [ خ َ زَ ] (اِخ ) ابن یافث . وی پسر یافث و یافث پسر نوح بوده است . بعضی ها نسب طایفه ٔ خزر را به اومی دهند. رجوع کنید به تاریخ گزیده چ قزوینی ص 28.
خزرلغتنامه دهخداخزر. [ خ َ زَ ] (اِخ ) محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). ولف می گوید خزرنام ولایتی است در ت
خزرلغتنامه دهخداخزر. [ خ َ زَ ] (ع مص ) خرد و تنگ گردیدن چشم . || شکستن چشم بینایی را. خلقة. || دیدن آن بگوشه ٔ چشم . (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ). || بازک
خضرفرهنگ نامها(تلفظ: xezr) (در اعلام) در نزد مسلمانان پیامبری است که آب حیات نوشید و مرشد موسی بود ؛ (در تصوف) خضر مقامی ممتاز دارد و راهنمای سالکان است.
خضرلغتنامه دهخداخضر. [ خ َ ض ِ ](ع ص ) سبز. || نرم . نازک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خضرلغتنامه دهخداخضر. [ خ ُ ض َ ] (ع ص ، اِ) بقول . (منتهی الارب ). ج ِ خضرة. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
خضرلغتنامه دهخداخضر. [ خ َ ض َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بلوک شعیبیه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 48هزارگزی شمال اهواز و 5هزارگزی خاور ایستگاه دز. این دهکده در د
خزرةدیکشنری عربی به فارسیجنبه , قيافه , رنگ قيافه , منظر , نگاه کج , نگاه چپ , نگاه دزدکي , از گوشه چشم نگاه کردن , نگاه کج کردن , خالي , تهي , مجوف
خزرانلغتنامه دهخداخزران . [ خ َ ] (اِ) پارسی خیزران است و آن نوعی نی می باشد. (از مخزن الادویه از انجمن آرای ناصری ). رجوع به خیزران شود. حمدالله مستوقی در وصف آن آرد: چوبش بوجار
خزرانلغتنامه دهخداخزران . [ خ َ زَ ] (اِخ ) محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیزگویند. (از ناظم الاطباء). خزر رجوع به خزر شود: ناحیتی است مشرق دیواری است میان کوه و دریا و دیگر
خزرانلغتنامه دهخداخزران . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام کسانی که در ساحل دریای آسکون سکنی دارند. خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود.- دریای خزران ؛ دریای خزر. دریای جرجان .بحر طبرس
خزرانلغتنامه دهخداخزران . [ خ َ زَ ] (اِخ ) ولایتی در گیلان ، خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود : چون شد هوا سحابگون گیتی فنک دارد کنون در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین