خبر شدنلغتنامه دهخداخبر شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبر رسیدن . خبر رفتن . اطلاع رسیدن . مطلبی بگوش کسی رسیدن . خبردار شدن . با خبر شدن : خبر شد هم آنگه به افراسیاب کجا بار
کرختلغتنامه دهخداکرخت . [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ] (ص ) کرخ . بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان . (برهان ) (آنندراج ). سِر. خدر. بی هوش . (ناظم الا
کینه خواهلغتنامه دهخداکینه خواه . [ ن َ /ن ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) بدخواه و بداندیش و تلافی کننده ٔ بدی . (ناظم الاطباء). منتقم . خونخواه . آخذ ثار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتق