خزبلغتنامه دهخداخزب . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام کوهی است به یمامه . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.
خزبلغتنامه دهخداخزب . [ خ َ زَ ] (ع مص ) آماسیدن و یا فربه شدن که گویا برآماسیده است . || مبتهج گردیدن پوست . || آماس کردن پستان ناقه و تنگ شدن سوراخهای آن . || خشک شدن و کم شی
خزبلغتنامه دهخداخزب . [ خ َ زِ ] (ع ص ) گوشت نرم و سست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خضبلغتنامه دهخداخضب . [ خ َ ] (ع اِ) سبزی شکوفه ٔ خرما. ج ، خضوب . || سبزه ٔ نودمیده بباریدن باران . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || سبزی
خضبلغتنامه دهخداخضب . [ خ َ ] (ع مص ) رنگ کردن چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه :خضب الید و غیرها خضبا؛ رنگ کرد دست و جز آنرا بحنا
خزبالغتنامه دهخداخزبا. [ خ ِ ] (ع اِ) مگسی که در مرغزارها باشد. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). خزباء. رجوع به خزباء شود. || بانگ مگس . (منتهی الارب ) (از
خزباءلغتنامه دهخداخزباء. [ خ َ ] (ع ص ) ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (
خزباتلغتنامه دهخداخزبات . [ خ َ زَ] (اِخ ) نام جایگاهی است در یمامه و متعلق است به بنی عقیل صاحب امیری و کرسی است . (از معجم البلدان ).
خزبهلغتنامه دهخداخزبه . [ خ َ زِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث خزب . شتر ماده ای که پستانش آماسیده باشد یا در زهدان ثاَّلیل بود که بدان متأذی میشود. (منتهی الارب ). رجوع به خزب شود.
خزبالغتنامه دهخداخزبا. [ خ ِ ] (ع اِ) مگسی که در مرغزارها باشد. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). خزباء. رجوع به خزباء شود. || بانگ مگس . (منتهی الارب ) (از
خزباءلغتنامه دهخداخزباء. [ خ َ ] (ع ص ) ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (