خریشیده شدنلغتنامه دهخداخریشیده شدن . [ خ َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خراشیده شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : نبردمش فرمان ، همه موی من بکند و خریشیده شد روی من .فردوسی (از لغت نامه ٔ اسدی ).
خراشادیلغتنامه دهخداخراشادی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش هشت آب شهرستان زابل . واقع در 2هزارگزی باختری بنجار و دوهزارگزی راه مارو زابل به افضل آباد. این ناحیه در جلگه واقع با آب و هوای گرم و 295 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان .