خریدنیلغتنامه دهخداخریدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خریدن . درخور خریدن . لایق خریدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خریدنگویش اصفهانی تکیه ای: behrini طاری: hirind(mun) طامه ای: heriyan طرقی: hirindmun کشه ای: hirindmun نطنزی: heriyan
خمیدنیلغتنامه دهخداخمیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خمیدن . خم شدنی . خم گشتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خون خریدنلغتنامه دهخداخون خریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) جان خود را از کشته شدن با پرداخت پولی رهانیدن .(از آنندراج ): فلانی با پرداخت وجهی خون مرا خرید.
خریدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی خریدن، خریداری کردن، برداشتن، بهمناقصه گذاشتن رشوه دادن فدیه شدن، کفاره شدن قیمت کردن (گرفتن، پرسیدن)
خریدنلغتنامه دهخداخریدن . [ خ َ دَ ] (مص ) پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن . ضد فروختن . (ناظم الاطباء). ابتیاع . (زوزنی )، اشتراء. (زوزنی ). بیع. شراء. شری . (یادداشت بخط مو
اشتراءلغتنامه دهخدااشتراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (آنندراج ). مالک شدن چیزی را. (زوزنی ). || فروختن . (منتهی ا