خرک ربابلغتنامه دهخداخرک رباب . [ خ َ رَ ک ِ رَ / رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرکی که در زیر تارهای رباب گذارند. (از فرهنگ شعوری ورق 358). رجوع به خرک شود.
خر ربابلغتنامه دهخداخر رباب . [ خ َ رِ رُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن آلت چوبین که بر کاسه ٔ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند : نشاند عدل تو بر گاو زهره را چون دیدکه می نشد
خرکلغتنامه دهخداخرک . [ خ َ رَ ] (اِ) مخفف خارک است و آن نوعی از خرمای خشک باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخود و کشمش و پسته خرک میده ببرقصب انجیر و دگر سرمش اسپید ب
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
خر ربابلغتنامه دهخداخر رباب . [ خ َ رِ رُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن آلت چوبین که بر کاسه ٔ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند : نشاند عدل تو بر گاو زهره را چون دیدکه می نشد
انجیل سراییلغتنامه دهخداانجیل سرایی . [ اِ س َ ] (حامص مرکب ) خواندن انجیل . به آواز خواندن انجیل : بر کاس رباب آخور خشک خرعیسی است کز چار زبان میکند انجیل سرایی .خاقانی (دیوان چ سجادی
ربابلغتنامه دهخدارباب . [ رَ ] (ع اِ) نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور (تنبور) است . (فرهنگ نظام ).آلت موسیقی که نواخته شود. (از اقرب الموارد). از آلات لهو صاحب اوتار که آ