خرچارهلغتنامه دهخداخرچاره . [ خ َرْ، رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سر خر که برای رفع چشم زخم در میان باغها بالای چوبی نصب کنند. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
خرارهلغتنامه دهخداخراره . [ خ َ رَ / رِ ] (اِ) آوازی که بسبب گریه ٔ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء). || صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از
خرارهلغتنامه دهخداخراره . [ خ َرْ را رَ ] (اِخ ) نام موضعی است بقرب سَیلَحون از نواحی کوفه . از این نام در فتوح ذکری شده است . (از معجم البلدان ).
خرارهلغتنامه دهخداخراره . [ خ َرْ را رَ ](اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس بر سر راه شیرازو نوبنجان . حمداﷲ مستوفی آرد: از شیراز تا جویم پنج فرسنگ ، از او تا خلار پنج فرسنگ ، از
خرارهلغتنامه دهخداخراره . [ خ َ رَ / رِ ] (اِ) آوازی که بسبب گریه ٔ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء). || صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از
خرارهلغتنامه دهخداخراره . [ خ َرْ را رَ ] (اِخ ) نام موضعی است بقرب سَیلَحون از نواحی کوفه . از این نام در فتوح ذکری شده است . (از معجم البلدان ).
خرارهلغتنامه دهخداخراره . [ خ َرْ را رَ ](اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس بر سر راه شیرازو نوبنجان . حمداﷲ مستوفی آرد: از شیراز تا جویم پنج فرسنگ ، از او تا خلار پنج فرسنگ ، از
خرارةلغتنامه دهخداخرارة. [ خ َرْ را رَ ] (ع اِ) باد فرنگ که چوبی است مدور و بر آن ریسمان بندند و در کشاکش آرند تا از آن صدا برآید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خرار.