خروکلغتنامه دهخداخروک . [ خ َ ] (اِ) گیاهی باشد که زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ).
خروکلغتنامه دهخداخروک . [ خ ُرْ وَ ] (اِ) سرگین گردانک را گویند که خنفساست و آنرا بشیرازی خروک تس کس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
خروک تس کسلغتنامه دهخداخروک تس کس . [ خ ُرْ وَ ت َ ک َ ] (اِ مرکب ) جُعَل . خُنفسا. کلمه ای است در «خروک » بنابر قول شیرازی ها. (از برهان قاطع). رجوع به خُرْوَک شود.
خروکوشلغتنامه دهخداخروکوش . [ خ َ ] (اِخ ) عبدالملک بن ابی عثمان محمد صاحب شرف المصطفی . (از ریحانة الادب ج 1).
خروک تس کسلغتنامه دهخداخروک تس کس . [ خ ُرْ وَ ت َ ک َ ] (اِ مرکب ) جُعَل . خُنفسا. کلمه ای است در «خروک » بنابر قول شیرازی ها. (از برهان قاطع). رجوع به خُرْوَک شود.
خروکوشلغتنامه دهخداخروکوش . [ خ َ ] (اِخ ) عبدالملک بن ابی عثمان محمد صاحب شرف المصطفی . (از ریحانة الادب ج 1).
خرچلوکلغتنامه دهخداخرچلوک . [ خ َ چ َ ] (اِ) خروک است و آن گیاهی باشد که زنان بجهت زیاده شدن شیر خورند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
خرجکوکلغتنامه دهخداخرجکوک . [ خ َ ج َ ] (اِ) گیاهی است که بزنان کم شیر دهند زیادتی شیر را، و آنرا خروک نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). خرچکوک . خرچلوک . رجوع به خرچکوک شود.
خرچکوکلغتنامه دهخداخرچکوک . [ خ َ چ َ ] (اِ) دستنبو. شمامه را گویند و بعضی گویند گیاهی است که خوردن آن شیر زنان افزاید و چون از چکوک که نام گیاهی است بزرگتر است او را بدین نام خوا