خروشیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بانگبرآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگزدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، ۲. زاری کردن، ضجه کشیدن، بهفغانآمدن ۳. خروشان شدن ۴. بهتلاطمآمدن، مت
خروشیدنلغتنامه دهخداخروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآ
خروشیدنیلغتنامه دهخداخروشیدنی . [ خ ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خروشیدن . قابل ناله و زاری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خروشیدنیلغتنامه دهخداخروشیدنی . [ خ ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خروشیدن . قابل ناله و زاری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).