خرسفواژهنامه آزادنام روستایی ازخراسان رضوی شهرستان سبزوار بخش ششتمد.که در فاصله 90 کیلومتری از مرکز شهرستان واقع شده است.و دقیقا در نقطه مزری بین سه شهرستان سبزوار کاشمر و نیشاب
خاسفلغتنامه دهخداخاسف . [ س ِ ] (اِخ ) نام مرد افسانه ای است در یکی از داستانهای مجمل التواریخ و القصص : گویند که برهمن از کشتن چندان مردم پشیمانی خورد، گفت پرستیدن بر سر کوه بم
خاسفلغتنامه دهخداخاسف . [ س ِ ] (ع ص ) لاغر. مهزول . || متغیراللون . || غلام سبک . || مرد فقیه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چشمه ای که آبش بتک رفته باشد. (منتهی الارب ).
خرسفواژهنامه آزادنام روستایی ازخراسان رضوی شهرستان سبزوار بخش ششتمد.که در فاصله 90 کیلومتری از مرکز شهرستان واقع شده است.و دقیقا در نقطه مزری بین سه شهرستان سبزوار کاشمر و نیشاب
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
خاسفلغتنامه دهخداخاسف . [ س ِ ] (اِخ ) نام مرد افسانه ای است در یکی از داستانهای مجمل التواریخ و القصص : گویند که برهمن از کشتن چندان مردم پشیمانی خورد، گفت پرستیدن بر سر کوه بم
خاسفلغتنامه دهخداخاسف . [ س ِ ] (ع ص ) لاغر. مهزول . || متغیراللون . || غلام سبک . || مرد فقیه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چشمه ای که آبش بتک رفته باشد. (منتهی الارب ).
خسفلغتنامه دهخداخسف . [ خ ُ س ُ ] (ع اِ) این کلمه جمع است «خاسف » و «خَسوف » و «خَسیف » و «خَسیفَه » را.