خرم خفتارلغتنامه دهخداخرم خفتار. [ خ ُرْ رَ خ ُ ] (صوت مرکب ) شب خوش . (یادداشت بخط مؤلف ): و کان بهرام جوزاذاقال : «خرم خفتار» قام سماره . (کتاب التاج منسوب به جاحظ چ زکی پاشا ص 11
خرملغتنامه دهخداخرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت
oilدیکشنری انگلیسی به فارسیروغن، نفت، چربی، مواد نفتی، رنگ روغنی، مرهم، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن
خفتارلغتنامه دهخداخفتار. [ خ ُ ] (اِمص ) خواب . نوم . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرم خفتار ؛ خوش خواب . خوش بخواب : آنگاه بهرام گور خفتن می خواست و سماربن خوش اجازه ٔ بازگشتن میخواست
پناهلغتنامه دهخداپناه . [ پ َ ] (اِ) حمایت . (برهان قاطع). پشتی . زنهار. زینهار. امان . حفظ. کنف . (زمخشری ). ذَرا. ضَبع. ظل ّ. دَرف . خُفرة. خفارة. جِنح . جَناح . (منتهی الارب
آکندهلغتنامه دهخداآکنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) پُر. انباشته . مملو. ممتلی . مکتنز. مشحون . مُختزَن : بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان یکی گنج آ
فشلغتنامه دهخدافش . [ ف َ] (پسوند) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین . نامسلمان : به دست یکی بدکنش بنده ای پلید ارمنی فش پرستنده ای . فردوسی .-
مکوکبلغتنامه دهخدامکوکب . [ م ُ ک َ ک َ ] (ع ص ) ستاره دار کرده شده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). باکوکب . باستاره .کوکب دار. ستاره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- چرخ مکوکب ؛ من