خرم آباد شبجرهلغتنامه دهخداخرم آباد شبجره . [ خ ُرْ رَ ش َ ج ِ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان سیریز بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 40هزارگزی شمال باختری زرند و 6هزارگزی شمال باختر را
خرم آبادلغتنامه دهخداخرم آباد. [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) شهرستان خرم آباد یا منطقه ٔ لرستان ، یکی از شهرستانهای مهم استان ششم کشور بوده و خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به
خرم آبادلغتنامه دهخداخرم آباد. [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) شهری بوده است در خوزستان که شاپور ذوالاکتاف آنرا بنا کرد : زبهر اسیران یکی شهر کردجهان رااز آن بوم پربهر کردکجا خرم آباد بد نام شه
خرم آبادلغتنامه دهخداخرم آباد. [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام رودیست که از قریه ٔ باباکمال وارد نهاوند میشود و تا قریه ٔ طایمه جریان دارد. سرچشمه ٔ آن از کولانست . (یادداشت بخط مؤلف ).
oilدیکشنری انگلیسی به فارسیروغن، نفت، چربی، مواد نفتی، رنگ روغنی، مرهم، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به، روغن کاری کردن، روغن ساختن
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حرو
خلدلغتنامه دهخداخلد. [ خ ُ ] (ع اِ) نوعی از قبره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دست برنجن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب ا
کشورلغتنامه دهخداکشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِ) ترجمه ٔ اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ٔ ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی
شمشادلغتنامه دهخداشمشاد. [ ش َ /ش ِ ] (اِ) درختی همیشه سبز و چوب آن در غایت سختی و نرمی . (ناظم الاطباء). اسم فارسی بقس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از برهان ). بقس . بقسیس . (نشو
برگلغتنامه دهخدابرگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از