خرمکلغتنامه دهخداخرمک . [ خ ُ / خ َ م َ] (اِ) خرمهره ، یعنی مهره ای از شیشه ٔ سیاه و سفید وکبود که جهة دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. (از برهان ) (ناظم الاطب
خرمکلغتنامه دهخداخرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای مع
خرمکلغتنامه دهخداخرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرمکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمهرۀ سیاهوسفید که برای دفع چشمزخم به گردن اطفال ببندند؛ چشمزد: ◻︎ ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۶).
باغ خرمکلغتنامه دهخداباغ خرمک . [ ] (اِخ ) باغی بوده است به نیشابور که در زمان غزنویان از آن نام برده شده است : من فردا به شهر خواهم آمد و بباغ خرمک نزول کرد، تا دانسته آید. اعیان ن
خرملغتنامه دهخداخرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت
باغ خرمکلغتنامه دهخداباغ خرمک . [ ] (اِخ ) باغی بوده است به نیشابور که در زمان غزنویان از آن نام برده شده است : من فردا به شهر خواهم آمد و بباغ خرمک نزول کرد، تا دانسته آید. اعیان ن
چشم زدلغتنامه دهخداچشم زد. [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب )خرمک که مهره ای بود از آبگینه . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 275). مهره ای باشد از شیشه ٔ سیاه و سفید و کبود که بجهت دفع چشم زخم بر
چشم زدفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنج
خرتکلغتنامه دهخداخرتک . [ خ َ ت َ / ت ُ] (اِ) مهره ٔ الوانی را گویند که بجهت دفع چشم زخم بر بازو و گردن اطفال بندند، و به این معنی بجای تاء قرشت میم هم آمده است . (برهان قاطع).
خرملغتنامه دهخداخرم . [ خ َ ] (اِ) بخاری که از روی آب گرم و زمینهای نمناک برمیخیزد. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || [ خ ُ / خ َ ]؛ مهره ای باشد از شیشه سیاه و سفید و کبود که