خرمةلغتنامه دهخداخرمة. [ خ َ رَ م َ ] (اِخ ) زمینی است در تالی ضریه و در آنجا معدنی یافت میشود. (از معجم البلدان ).
خرمةلغتنامه دهخداخرمة. [ خ َ م َ ] (اِخ ) جایگاهی بوده است در بالای القدقدة و ازآن ِ طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب . در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد.
خرمةلغتنامه دهخداخرمة. [ خ ُ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است . گویند نام آبی است در دیار بنی سعدبن ذبیان . از اینجا تا ضریه شش میل فاصله است . (از معجم البلدان ).
خرمةلغتنامه دهخداخرمة. [ خ ُرْ رَ م َ ] (ع اِ) گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف ). گیاهی
خرمهلغتنامه دهخداخرمه . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است از نواحی فارس بجانب استخر. (از معجم البلدان ):خرمه شهرکی است خوش و هوا معتدل و آب روان و میوه وغله بسیار و قلعه ای
خرمه قلعهلغتنامه دهخداخرمه قلعه . [ خ ُرْ رَ م َ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام قلعتی بوده است در نواحی فارس . حمداﷲ مستوفی در ذکر آن آورد: قلعه ٔ خرمه قلعه ای محکم است در میان آبادانی و هوائی
خرمه زرلغتنامه دهخداخرمه زر. [ خ َ م َ زَ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا «خرمه زر» آورده و می گوید آن با «هازمه زر» یا «هازمه ذر» نزدیک آمل
خرمهرهفرهنگ انتشارات معین(خَ. مُ رِ) (اِمر.) 1 - نوعی مهرة درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند. 2 - نوعی بوق .
خرمه قلعهلغتنامه دهخداخرمه قلعه . [ خ ُرْ رَ م َ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام قلعتی بوده است در نواحی فارس . حمداﷲ مستوفی در ذکر آن آورد: قلعه ٔ خرمه قلعه ای محکم است در میان آبادانی و هوائی
خرمهلغتنامه دهخداخرمه . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است از نواحی فارس بجانب استخر. (از معجم البلدان ):خرمه شهرکی است خوش و هوا معتدل و آب روان و میوه وغله بسیار و قلعه ای
خرمه زرلغتنامه دهخداخرمه زر. [ خ َ م َ زَ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا «خرمه زر» آورده و می گوید آن با «هازمه زر» یا «هازمه ذر» نزدیک آمل