خرمانلغتنامه دهخداخرمان . [ خ ُ ] (اِخ ) نام کوهی است در هشت میلی بقعه ای که حجاج بیت اﷲ از طریق عراق بدانجا احرام می بندند. (از معجم البلدان ).
خرمانلغتنامه دهخداخرمان . [ خ ُ ] (ع اِ) کذب . دروغ . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). منه : جاء فلان بالخرمان .
خرماندهلغتنامه دهخداخرمانده . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 2هزارگزی راه فرعی بافت به مشیز. این ده کوه
ام خرمانلغتنامه دهخداام خرمان . [ اُم ْ م ِ خ ُ ] (اِخ ) محلی است که حاجیان کوفه و بصره در مسیر خود در آن بهم می رسند. (از المرصع). و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود.
خرماندهلغتنامه دهخداخرمانده . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 2هزارگزی راه فرعی بافت به مشیز. این ده کوه
ام خرمانلغتنامه دهخداام خرمان . [ اُم ْ م ِ خ ُ ] (اِخ ) محلی است که حاجیان کوفه و بصره در مسیر خود در آن بهم می رسند. (از المرصع). و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود.
خروارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. واحد سنتی اندازهگیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر میتوان حمل کند.۲. واحد اندازهگیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم.۳. [قدیمی] مقدار زیاد.۴. (صفت) خرمانند؛
دروغلغتنامه دهخدادروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه درو
کشتنلغتنامه دهخداکشتن . [ ک ِ ت َ ] (مص ) کاشتن . زراعت کردن . کشتکاری نمودن . فلاحت . فلاحت کردن . (ناظم الاطباء). کاشتن . زراع . کاریدن . حرث . غرس . (یادداشت مؤلف ). کاریدن